چه می جویم در این تاریکی ژرف ؟، چه می گویم میان زاری و آه


چه می نالم ، نه درمان دارد این درد، چه می پویم ، نه پایان دارد این راه

در این صحرای هول انگیز و تاریک، به دنبال چه می گردم شب و روز؟


چه می خواهم در این دریای ظلمت، از این امواج سرد عافیت سوز؟

به دستم : شمع خاموش جوانی، به پایم : داغ های ناتوانی...


به جانم : آتش بی همزبانی، به دوشم : بار رنج زندگانی...

نه از کوی محبت رد پایی، نه از شهر وفا نور صفایی!


نه راه دوستی را رهنمایی، نه آهنگ صدای آشنایی

چه می پویم ؟ - ره بی انتهایی، چه می جویم ؟! - بهشت آرزو را


چه می نالم ؟! - ز درد بی دوایی، چه می گویم ؟! - حدیث عشق او را